خوب دیگه یه کم از قسمت های فریبادار قضیه دور شیم

بعد از همه دلقک بازیایی که فریبا وارد زندگیم کرد من خودمو نیست و نابود کردم

یعنی اون هی میگفت به فلان دلیل نمیخوامت منم خودمو خورد میکردم که اون منو بخواد بعد یه دلیل دیکه میاورد

منم استدلالم این شده بود که لابد من مشکلی دارم که نمیخواد به روم بیاره

همه گیری به خودم دادم

گفتم من زیادی لاغرم شبیه ادمای مریضم معلمه منو نمیخواد این همه پسر هیکلی ، بعد گفتم منه نوزده ساله پولی ندارم و سرکاری نمیرم و اینهمه ادم خر پول معلومه منو نمیخواد ، گفتم من قیافه ام زشته خدا حال نداشته همینجوری محض مسخره بازی منو افریده و ...

خلاصه تا دلتون بخواد خودم رو خورد کردم و کوبیدم و نابود کردم که چ خبره؟ خانم فریبا خانم از من خوشش نمیاد

البته خوشش میومدا منتهی دوست داشته شدن جنبه میخواد که نداشت

اینو جدی میگم، به دور از احساساتی که نصبت بهش دارم

اخه هرکی دوستش میداشت رو میذاشت کنار ، حتی همین پسره که الان داره باهاش ازدواح میکنه هم وقتی گفت دوستت دارم و میخوام قضیه رو رسمی کنم پسش زد ولی وقتی دید پسره داره بیخیالش میشه افتاد دنبالش

حالا تربیتش مشکل داشت مشکل فکری داشت یا هرچیز دیکه من نمیدونم ولی به هر حال دیگه

البته شاید خود منم همینطوریم

سر چی میگم این حرفو؟

من خودم اولش که با خانمم اشنا شدم تو دانشگاه بود

دیدم یه دختر چادریه سربه زیره ، گفتم وایمیستم درسا تموم شه اگر ازدواج نکرده بود و اگر منم دلم میخواست هنوز اون وقت اقدام رسمی برای خواستگاری میکنم

اما قضیه یه مدل دیگه شد که فعلا بهش اشاره ای نمیکنم

اما در کل اینکه وقتی فهمیدم اونم از من خوشش میاد اولش خیلی خر کیف شدم ولی به مرور که دیدم چ خصوصیات بدی داره شل شدم نصبت بهش

ولی به خاطر اینکه حسش رو بهم گفته و نمیخواستم یکی مثل فریبا باشم صبر کردم و سعی کردم کنار بیام که الللللبته خیلی هم مفید بود

مشاور هم نظرش موافق با کار من بود

پس نتیجه میگیریم که نه

من یه مریضی مثل فریبا نیستم

دختر ها و پسرهای کمی نیستن که این مریضی رو دارن اگر گیرشون افتادید بدونید هرچی دنبالشون برید بدتره

زیادم دل خوش نکنید که اگر دور بشید میان دنبالتون ، معلوم نیست

اونا خودشونم درست نمیدونن چی میخوان

البته این نظر شخصی منه

خلاصه که بعد از اون چندسال مسخره بازی(به نظرم نمیشه بهشون گفت مشکلات) منم کم کم با کمک کتابای روانشناسی و ... با قضیه کنار اومدم یه کم

یه مقدار بیشتر به دس و تحقیقات دینی و ... چسبیدم و ورزش رفتم و کارای دیه

البته با فریبا هم در ارتباط بودم تا زمان نامزد کردنش بعدش دیگه کلا محلش ندادم و بهشم نگفتم چرا محلش نمیدم تا عید که پیام داد و قبلا گفتم چی شد

بعد از اتمام کاردانی (که دانشگاهمون پسرونه بود!!!) وارد کارشناسی شدم که مختلط بود و کلی اعتماد به نفس گرفتم

من سوادم خوب بود و هوش بالایی هم داشتم

الان میفهمم که هیکل و قیافه ام هم خوب بوده و فقط به خاطر عدم اعتماد به نفس به خودم نمیرسیدم و با لباسای زشت و موهای بلند و تیپ نچندان مناسب رفت امد میکردم

پس وقتی وارد دانشگاه شدم شدیدانگاه بهم جذب شد و مورد توجه قرار گرفتم و باعث شد کم کم خودمو پیدا کنم

بعد از یه مدتم که رابطه ام با خانمم شروع شد

خلاصه شروع شدنش اینه:

پیام تبریک روز مرد داد که باعث شد اولین بار شماره اش بیافته رو گوشیم

کمک در امور درسی و شروع ارتباط(خیلی هم لوس و کلیشه ای :-D)

مهاجرت به وایبر خدابیامرز

مهاجرت به تلگرام عزیز

ابراز علاقه از سمت ایشون و بعدش ابراز علاقه از سمت من

من خودمو لوس نکردم و طاقچه بالا نذاشتم و رابطه از همون اول شروع شد و سریعم مشاور رفتیم که قضیه شکل دوستی نگیره و جدی باشه

البته خیلی هم گرونه مشاور ولی ارزشش رو داره

خیلی از دخترایی که همه عمرشون یه نفر رو دوست دارن و بهش نمیگن بدم میومد همیشه

البته قضد بی احترامی ندارما ، اونا هم دلایل درست و غلط خودشون رو دارن

خلاصه که قسمت شیرین زندگم اینجوری شروع شد

اینکه یه چیزی رو با همه وجود بخواید و به دست بیارید عالیه امیدوارم برا همه پیش بیاد

درسته به فریبا نرسیدم ، ولی این که میخواستم جای اون پسری باشم که فریبا دوستش داشت ، این رو بهش رسیدم

شدم یکی مثل اون طرف و با طرفم خوب رفتار کردم

رسیدن به خواسته از طریق تلاش و قانون جذب و دعا و صبر باعش شد که الان خواسته هام برام کمتر دست نیافتنی باشن

و این خیلی خوبه

خداروشکر