چند روز پیش بابا دل درد گرفت و یکی دو روزم طول کشید و هی بدتر شد و بدتر شد

بابا هم که اهل دکتر رفتن نیست

دو شب پیش ساعت دو نصفه شب دیدم صدای بابا و مامان میاد

من دوباره خوابیدم

یه ذره گذشت دیدم صدای چندتا غریبه هم میاد! رفتم بیرون دیدم امبولانس اومده و بابا هم دلشو گرفته و شدید درد داره ، از چهره اش مشخص بود

دکتر اموبلانسه گفت باید ببرید دکتر

بردیم و مشخص شد شکر خدا چیز خاصی نیست و با دارو خوب میشه

حالا سر این قضیه دل درد ما تمرین رانندگیمونو این چند وقت نرفتیم

من با بابا میرفتیم یه دوری میزدیم که من دستم راه بیافته تو رانندگی

بعد من هی خراب کاری میکردم ماشین خاموش میشد و ریپ میزد و ...

بابا گفت از نظر فکری باید تمرین کنی و تصور کنی شرایط مختلف رو و براش اماده شی

خوب اوایل من تمرین میکردم و بعدم با بابا میرفتیم رانندی و کارم خیلی خوب شده بود

در حد یکی دو تا ریپ فقط

ولی بعدش دیگه این ماجرا پیش اومد و نرفتیم

اما من همچنان توی پادگان تصور رانندگی میکنم

به مامان میگم شبیه پسره توی فیلم " عزیزم من کوک نیستم" شدم

برای کسایی که این فیلمو ندیدن:

داستان از اونجا شروع میشه که پرویز پرستویی یه پسر داره که درس خون نیست و شدیدا دلش کامپیوتر میخواد و با وجود اینکه کامپیوتر نداره ولی مخ کامپیوتره

پرویز پرستویی هم پول نداره براش بخره برای همین شرط گذاشته که باید معدلشو بیست بگیره تا براش بخره

پسره هم یه کامپیوتر با جعبه های بریده برای خودش درست کرده و تصور میکنه که داره باهاش کار میکنه

حالا از شدت علاقه اش به کامیپوتر درس میخونه و پرویز پرستویی هم مجبور میشه براش بره و به دلیل مشکلات مالی توی ماجراهایی میافته که کاری نداریم دیگه

برید خودتون فیلمو ببیند :-| :-D

همین دیگه

خوش بگذرونید

عیده اقا

ذهنتونم درگیر چرت و پرتای زودگذر و مسخره انتخابات نکنید

هم اصولگراش رو دیدیم هم اصلاح طلبش رو دیدم

ولش کن

یاعلی