حاصل زندگیم

خاطرت ، داستانها ، پیشنهادات ، نصیحت ها و ... کلا من حاصل زندگیم

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

قسمت ششم

بعضی وقتا یه سری دساتانا رو میخونم یا یه سری عکسا میبینیم یا یه سری فیلما و ...

دلم به حال طرف مقابل میسوزه

احساس میکنم خیلی تحت فشار بوده و خیلی مظلوم رفتار کرده

مثلا وقتی توی یه فیلمی میبینم یه بچه مدرسه ای توسط چندتا بزرگتر از خودش خفت میشه و مثلا وسایلشو میگیرن

در عین اینکه دلم براشون میسوزه ، ازشون خوشمم میاد انگار دوستش دارم طرفو

انگار دلم میخواد گیرش بیارم و بهش کمک کنم و براش لحظات خوبی رو به وجود بیارم بلکه اون لحظات تلخش از بین بره

یه وقتایی خودم میشم اون طرف مقابل

مثلا وقتایی که این روزهای زندگیمو یادم میاد:

یه چیز رو کاملا از زندگی فریبا یادم رفته بود

اون روزهایی رو که میشست و از اینکه یکی از فامیلاشون عاشقش بوده برام میگفت یا اینکه یه پسره دیگه چقدر میگفته عاشقتم عاشقتم و اونم چون طرفمثلا تو پیامکاش غلط املایی زیاد داشته ازش خوشش نمیومده

جالبه که میگفت حتی پیش مشاور هم رفتیم و از مشاور هم پرسیدم که راست میگه یا نه گفت راست میگه و واقعا عاشقته

خلاصه که من شده بودم یه پسر 20 ساله که عشقش جلو چشمش میشست و از روابطش با پسرای دیگه میگغت اونم در حالی که میدونست من چ حسی بهش دارم

نزدیکای عید که برای بار اخر باهاش حرف زدم ، بهش یاداوری کردم که اینکار رو کرده و اونم قبولکرد که اشتباه کرده و کارش خودخواهی بوده

گاهی وقتا یه کلمه برای توصیف یه چیز خیلی کمه مثل رابطه ی کاری که اون میکرد و کلمه خودخواهی

حالا همیشه هم اینا نبود

یه بار شبونه پیامک داده بود و از حس عذاب وجدانش به خاطر لب گرفتن با یه پسره میگفتیا از این مگفت که مثلا ...چت میکرده با دیگران یا یه بار رفته خونه یه پسره که وقتی تنها بوده لوازم موسیقیشو ببینه و این اتفاقا

یه کنته جالبی که این وسط هست اینه که این چقدر به من وابسته بوده

حالا اینم جداگانه میگم

یکی این قضیه یکی هم قضیه مامان و بلاهایی که سرش اومد مونده تا الان

به هر حال

کلیت قضیه اینکه خیلی برام جالبه این روزا ، هموطنور که وقتی خودم در حق کسی ظلمی میکنم شب موقع خواب فکره میاد سراغمو خفتم میکنه وقتی هم کسی درحق خودم همچین ظلمی میکنه همینطوری میشم

نمیدونم چی به چیه ، نمیدونم تاوانی هست یا نه

نمیدونم

کاش ایمان داشتم و مطمئن بودم که تلافی میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

یک مسابقه

از طریق پست یکی از دوستان (آقای میرویسی عزیز) با یک مسابقه ای اشنا شدم که از طریق این وبلاگ راه افتاده و قراره توش یک نفر رو کاملا شرح بدیم

منم اینو کردم دست مایه برای شرح بیشتر فریبا

و یه جورایی شد دلیل نوشتن یک قسمت دیگه از داستانم

لینک اینقسمت رو علاوه بر بخش "داستان من" توی این پست هم میذارم

بعد از نوشتنش

امیدوارم خوب بشه

بروزرسانی

دیدی چی شد؟

نشستم نوشتم ولی به دلم نشست بعد بیخیالش شدم

قسمت شش رو همینجوری نوشتم

همینجوری دلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما