قبل از شروع حرفم این چند نکته رو در نظر داشته باشید:

1-من توی دانشگاه با یه خانم چادری اشنا شدم و ازش خوشم اومد

قصد کردم که بعد از اتمام درس برم و ادرسشو در بیارم و دنبال قضیه رو بگیرم که رسما ازش خواستگاری کنم

2-من قبلا وابستگی عاطفی به یکی از اقواممون پیدا کردم و ایشونم جز نابودی اعتماد به نفس و عزت نفس من دیگه هیچ خیر دیگه ای از این حس به من نرسوند

3- از سر قضیه بالا من چند سال مشکلات عزت نفس شدییییییید داشتم و کلی کتاب روانشناسی و ... خوندم و پیش روانشناس رفتم و اینا تا بتونم مشکلم و حل کنم و  موفق هم شدم و البته مشکل دیگه ای هم که از قضیه بالا برام پیش اومد این بود که یه عقده پیدا کردم ، عقده ی داشتن یه نفر که  عاشقم باشه

4- من به قانون جذب معتقد هستم و ازش نتیجه هم دیدم ،  من آرزوم رو که داشتن یه نفر بود که عاشقم باشه رو از طریق دعا و قانون جذب و ... بهش رسیدم

5- خانم چادری دانشگاه که ازش خوشم اومده بود ، همون کسیه که با قانون جذب و دعا شد برطرف کننده آرزوم! یعنی عاشق من شد و بعد از کلی زور زدن من اینو تونستم بفهمم و رابطمون شروع شد

خلاصه که من و ایشون حدود یکساله ارتباط داریم با هم و از همون اول رفتیم پیش یه مشوار خانواده که از اساتید دانشگاه بود تا رابطمون دوست دختر دوست پسری نباشه و شکل جدی داشته باشه و الانم دنبال این هستیم که چند ماه اینده رسما برم جلو و برای عقد نامزدی و عروسی و ... اقدام کنیم

حالا اتفاق وحشتناک خواب دیشبم هست

دیشب خواب دیدم که داشتیم با خانمم (که توی اینجا بهش میگیم نسیم خانم) توی یه کوچه ای میرفتیم یهو یکی دو تا حیوون اومدن از در یه خونهه بیرون

داشتن تو سر کله هم میزدن و وحشی بازی در میاوردن که یهو یکیشون اومد سمت ما

ما شروع کردیم دوییدن که ازشون دور شیم که دیدم داره سمت من میاد

منم سرعتمو بالا بردم که مثلا حالا که داره دنباذ من میاد منم دورش کنم هم از خودم هم از نسیم

اصلا تو ذهنم نبود که میتونه اتفاق بدی بیافته ، نهایتا مثلا میگفتم یه زخممون میکنه تو بدترین حالت

همینطور که داشتم میدوییدم یه لحظه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم خبری از حیوونه نیست

برگشتم دیدم نسیم افتاده و حیوونه باال سرشه

دوییدم سمتش و دیدم حیوونه نسیمو کشته!! :-( :-(

خیلی حالم بد شد

بعد تا اخر خوابم ، توی خواب ، هی خواب نسیمو میدیدم که میگفت من حالم خوبه و ... ولی من اروم نمیشدم

اخه تو واقعیت ما زیاد به هم نزدیک شدیم

بر خلاف اعتقادات مذهبی جفتمون ولی دیگه راحت به هم دست میزنیم

یکی دوبارم همدیگه رو بوس کردیم و این حرفا که البته قرار شده کنترل کنیم خودمونو تا بعد از ازدواج

(انسان ممکن الخطا هستش دیگه ما هم که ادعای عصمت نداریم و قبول دارم گناه کردم و سعی میکنم کنترلش کنم به امید خدا)

حالا هی توی خواب فک میکردم که من موقعیت و فرصت توبه رو ازش گرفتم(البته فک نمیکنم اصلا تو این مورد بشه توبه کرد چون جفتمون میدونستیم داریم چ گناهی میکنیم)

یا فرصت جبران گناهش رو با انجام کار درست و خوب

هی ناراحت بودم

هی میگفتم حالا چیکار کنم حالا چی میشه

خیلی خواب بدی بود و بعد اینکه فهمیدم خواب بودم هم هنوزم داره اذتیم میکنه

حتی الان اشتباهی به جای خواب بود نوشتم خواب نبود یه لحظه از نظر ذهنی اذیت شدم

ایشالا که فرصت پیدا کنیم کلی کار خوب کنیم تا خدا از گناهامون بگذره

هم من

هم نسیم

هم همه ادما

به امید خدا