حاصل زندگیم

خاطرت ، داستانها ، پیشنهادات ، نصیحت ها و ... کلا من حاصل زندگیم

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

فشااااااااار

میرم با گوشی اس بدم

چون دستم یه ذره عرق کرده گوشی صفحه کیببوردش قاطی میکنه

من میزنم روی ن اون تایپ میکنه ج (مثلاها)

دستمو خشک میکنم به پنج ثانیه نمیرسه دوباره قاطی میکنه

اصلا من دستم اینجوری نیست که هی عرق کنه ولی این گوشیه مرض داره

میام کامیپوتر رو تعمیر کنم که برادر محترم که میرسن و میخوان تفریح کنن به لپ تاپ من گیر ندن

مانیتور رو درست میکنم میبینم مامان همه چیزو مرتب!!! کرده و کابل مانیتور پم شده

از یکی کابل مانیتور میگیرم ساعت هفت صبح

میام میبینم کیبرو هم خرابه

اصن ویندوز سیستم که داغونه

این وسطم سیمهای مختلف و میز و گرمای هوا و عرق پیشونی و زمین و اسمون و همه چی یه کرمی میریزه

این وقتا بهترین مسکن برام اینه که تحت این فشار مسخره ، به این چیزا به شکل یه بازی فک کنم ، یا به شکل صحنه هایی از یه فیلم شاید فیلم طنز

و من خودم هم میشم اونی که تو فیلم داغون میشه تا بقیه بخندن ، هم اونی که میشینه و به بی اعصابی اون میخنده

انقد اروم میشم

این چالش ها هم(اسمشون رو نمیذارم مشکل) میرن کم کم

انگار بیشترش از فکر و عصبانیت خودمه

خیلی خوبه ادم این چیزا رو بدونه

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

خودکشی؟!

یه دوستی دارم که از دو روز پیش تو بیمارستان هست

در واقع من فقط همین یه دوست رو دارم که پیشش کااااملا راحت و باز هستم و همه چیزو بهش میگم

این دوستم خیلی خیلی ادم خوبیه ، زیادی

من توی هنرستان باهاش اشنا شدم

اون موقعها یه سری تفکرات اشتباه داشت ، منطقش یه کم میلنگید

اما پیش هم که بودیم به مرور تغییر کرد به خصوص زمانی که وارد دانشگاه شدیم

طبق معمول همه ادما این دوست ما هم عاشق شد اونم از نوع یک طرفه اش

و طبق معمول هم به نتیجه ای نرسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

من پیدا شدم

امروز پاشدم رفتم پارک قبل از استخر

نشستم یه ذره فکر کردم مشکل گم شدنم حل شد

پیدا شدم

اینم تصویری از برگه ای هست که روش فکر میکردم

تصویر شامل فکرای بعدی هم هست که چیزایی هست که دوسشون دارم و ناخوداگاه به ذهنم میرسید

البته بعدش نشستم چیزایی که دوسشون دارم رو هم رو برگه نوشتم

خانم فاطمه ، بابام ، خدا ، کتاب و کتاب خونی ، طبیعت

کلی خوشحال شدم از پیدا شدنم

اما جدا باید یه بار نتیحه برسم که اخر سر من علاقه واقعیم چیه

چون اگه ادم کاری که علاقه داره رو بکنه در هر صورت برنده است

در بدترین حالت یه عمر تفریح کرده فقط

تو بهترین حالتم که هم تفریح کرده و هم به هدفش رسیده

اما فعلا باید به کارا برسمم

بعدشم رفتم استخر و کلی جون کندم و کلی اب پر از کصافط خوردم

پیرمرد یه دست میزد تو اب یه تف میکرد :-|

اِنی وِی

خدایا شکرت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

گم شدم

آقا من گم شدم دوباره
چند وقتی هست

یادمه یه دوره ای رسیده بود...
همین چند ماهه پیش
قشنگ پیدا شده بودم داشتم زندگیمی میکردم و لذت میبردم
زمانی بود که برداشتم سیستم کامپیوتر خونه رو (برخلاف نظر مامان که میگفت نمیشه) جمع کردم و لپ تاپ رو گذاشتم رو میز کامپیوتر
اخه گامیپوتر خراب تو یه اتاق فسقلی برای چی باید جا بگیره؟
بعد شروع کردم به یادگیری مسائل مربوط به سئو و کارافرینی و تجربه کاربری و ...
خیلی خوش میگذشت بهم
کلا یادگیری و تحقیق رو دوست دارم
طراحی رو هم

در حال حاضر زمان تقریبا زیادی شده که من تقریبا هیچ ارتباطات اجتماعی دوستانه ای ندارم
به غیر از خانمم و دوست نزدیکم که در حال حاضر توی بیمارستانه به خاطر یه داروی که روانپزشک بهش داده بود

حالم بده
دلم تنگه
برای ادما
دانشگاه میرما ، اونجا هم ارتباطاتم خوبه
همچین یه ادم افسرده و به قول روانشناسیش ابی رو الان تصور نکنید
اما روابطم کم و کمرنگه و نیاززم به زندگیاجتماعی رو برطرف نمیکنه
فک میکنم یکی از عواملی که باعث میشه کارام رو هم به موقع انجام ندم همینه
همه اش یه چیز کم دارم تو وجود م انگار
بعد برای پر کردن خلا میرم سریال میبینم
هی میبینم هی میبینم هی میبینم
هی بازی هی وب گردی وسطش یه کم کار
فایده نداره که

شایدم تنبلیه
شایدم واقعا کارم رو دوست ندارم
نمیدونم
بدم میاد از ندونستن
عادت ندارم به معمولا میدونم
اما الان نمیدونم
خدایا خودت کمکم کن
هرچند این جند وقت به قدری گناهام زیاد شده که...
خدایا به امید تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

خواب بد

قبل از شروع حرفم این چند نکته رو در نظر داشته باشید:

1-من توی دانشگاه با یه خانم چادری اشنا شدم و ازش خوشم اومد

قصد کردم که بعد از اتمام درس برم و ادرسشو در بیارم و دنبال قضیه رو بگیرم که رسما ازش خواستگاری کنم

2-من قبلا وابستگی عاطفی به یکی از اقواممون پیدا کردم و ایشونم جز نابودی اعتماد به نفس و عزت نفس من دیگه هیچ خیر دیگه ای از این حس به من نرسوند

3- از سر قضیه بالا من چند سال مشکلات عزت نفس شدییییییید داشتم و کلی کتاب روانشناسی و ... خوندم و پیش روانشناس رفتم و اینا تا بتونم مشکلم و حل کنم و  موفق هم شدم و البته مشکل دیگه ای هم که از قضیه بالا برام پیش اومد این بود که یه عقده پیدا کردم ، عقده ی داشتن یه نفر که  عاشقم باشه

4- من به قانون جذب معتقد هستم و ازش نتیجه هم دیدم ،  من آرزوم رو که داشتن یه نفر بود که عاشقم باشه رو از طریق دعا و قانون جذب و ... بهش رسیدم

5- خانم چادری دانشگاه که ازش خوشم اومده بود ، همون کسیه که با قانون جذب و دعا شد برطرف کننده آرزوم! یعنی عاشق من شد و بعد از کلی زور زدن من اینو تونستم بفهمم و رابطمون شروع شد

خلاصه که من و ایشون حدود یکساله ارتباط داریم با هم و از همون اول رفتیم پیش یه مشوار خانواده که از اساتید دانشگاه بود تا رابطمون دوست دختر دوست پسری نباشه و شکل جدی داشته باشه و الانم دنبال این هستیم که چند ماه اینده رسما برم جلو و برای عقد نامزدی و عروسی و ... اقدام کنیم

حالا اتفاق وحشتناک خواب دیشبم هست

دیشب خواب دیدم که داشتیم با خانمم (که توی اینجا بهش میگیم نسیم خانم) توی یه کوچه ای میرفتیم یهو یکی دو تا حیوون اومدن از در یه خونهه بیرون

داشتن تو سر کله هم میزدن و وحشی بازی در میاوردن که یهو یکیشون اومد سمت ما

ما شروع کردیم دوییدن که ازشون دور شیم که دیدم داره سمت من میاد

منم سرعتمو بالا بردم که مثلا حالا که داره دنباذ من میاد منم دورش کنم هم از خودم هم از نسیم

اصلا تو ذهنم نبود که میتونه اتفاق بدی بیافته ، نهایتا مثلا میگفتم یه زخممون میکنه تو بدترین حالت

همینطور که داشتم میدوییدم یه لحظه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم خبری از حیوونه نیست

برگشتم دیدم نسیم افتاده و حیوونه باال سرشه

دوییدم سمتش و دیدم حیوونه نسیمو کشته!! :-( :-(

خیلی حالم بد شد

بعد تا اخر خوابم ، توی خواب ، هی خواب نسیمو میدیدم که میگفت من حالم خوبه و ... ولی من اروم نمیشدم

اخه تو واقعیت ما زیاد به هم نزدیک شدیم

بر خلاف اعتقادات مذهبی جفتمون ولی دیگه راحت به هم دست میزنیم

یکی دوبارم همدیگه رو بوس کردیم و این حرفا که البته قرار شده کنترل کنیم خودمونو تا بعد از ازدواج

(انسان ممکن الخطا هستش دیگه ما هم که ادعای عصمت نداریم و قبول دارم گناه کردم و سعی میکنم کنترلش کنم به امید خدا)

حالا هی توی خواب فک میکردم که من موقعیت و فرصت توبه رو ازش گرفتم(البته فک نمیکنم اصلا تو این مورد بشه توبه کرد چون جفتمون میدونستیم داریم چ گناهی میکنیم)

یا فرصت جبران گناهش رو با انجام کار درست و خوب

هی ناراحت بودم

هی میگفتم حالا چیکار کنم حالا چی میشه

خیلی خواب بدی بود و بعد اینکه فهمیدم خواب بودم هم هنوزم داره اذتیم میکنه

حتی الان اشتباهی به جای خواب بود نوشتم خواب نبود یه لحظه از نظر ذهنی اذیت شدم

ایشالا که فرصت پیدا کنیم کلی کار خوب کنیم تا خدا از گناهامون بگذره

هم من

هم نسیم

هم همه ادما

به امید خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

من اسطوره هستم

جایی عکسی رو دیدم که توی پس زمینه اش عکس اپرا ، استیور جابز . دونفر دیگه که نمیشناسم بود

بعد روش به انگلیسی جمله ای رو نوشته بود به این معنا:

"ما هم روزی مثل تو بودیم"

توی یه کانال تلگرام میخوندم که زندگی ولادیمر پوتین رو بررسی کرده بود

ولادیمیر پوتین در حال حاضر جزو قویترین مردان دنیا محسوب میشه

یه نکته جالبی نوشته بود و اون این بود که ولادیمر پوتین تا 35 سالگی یه افسر درجه دوی روسیه بوده و اصلا فرد خاصی نبوده

ولادیمر پوتین

این حرف رو منم قبلا بهش فکر کردم

اینکه واقعا اینا هم یه روزی مثل ما بودن

بعضی وقتا با خودم تصور میکنم که مثلا اگر استیو جابز یه سری از تصمیمات زندگیش رو نمیگرفت چی میشد؟

بعد مثلا تو خیابون نگاه میکنم و میبینم یه نفر مغازه داره یه نفر رفتگره یه پلیس شده یه نفر ...

استیو جابزم میتونست یکی از اینا باشه

یا توی سایتا و عکسای خارجی سرچ میکنم و مثلا عکس کارمند فلان شرکت ناشناخته رو نگاه میکنم و میگم اگر تصمیم درست گرفته بود احتمالا الان عکسش پس زمینه کامیپیوتر خیلیا بود

حالا نه اینکه عکسمون پس زمینه باشه مهمه ها

بحث سر چیز دیگه است ، بحث سر اینه که چققققققدر فاصله بین دو تا "ادم" به خاطر چی؟ فقط یه چیز

""  تصمیم  ""

پس با این حساب اگر من هم "تصمیم" درست بگیرم...

من هم اصروه هستم

اما بحث دیگه ای هم دارم ، من همین الانش اسطوره نیستم؟

ما گفتیم که اسطوره شدن به وسیله تصمیم هاست ، از تصمیم به برنامه ریزی تا تصمیم به مطالعه ، تصمیم به تسلیم نشدن ، تصمیم به باز هم تسلیم نشدن ، تصمیم به باز هم ادامه دادن ، تا رسیدن به هدف و اسطوره شدن

پس من تا الان همچین کاریو تو زندگیم کردم؟

جواب یک کلمه است : "بله"

من هم به نوعی اسطوره هستم

و  تلاش میکنم که اسطوره بزرگتری هم بشم

البته نه برای شهرت

برای دلایل دیگه

دلایلش رو هم به مرور توضیح میدم

نمیخوام توی وبلاگ نویسی زیاده روی کنم و بعد دل زده بشم

ادامه میدم...

اگر خدا بخواهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

پست ثابت

توی این وبلاگ میخوام تجربیاتم رو قرار بدم

خاطرات و تفکرات روزانه هم هست

کلا توش پر مطلب میشه که هم برای خودم مفیده هم برای کسی که بخواد حاصل زندگی یه ادم دیگه استفاده کنه

توش داستان زندگیم رو هم قرار میدم

و همینطور داستان های دیگه ای که مینویسم

یا شعرهایی که مینوسم رو


اگر کسی سوالی داشت بپرسه در خدمتش هستم

در ضمن توجه داشته باشید اسم های مختلف که اینجا به کار میره الکی هست

اسم اشخاص اسم مکانها و ...

نمیخوام یه عده ای بدونن اینجا من دارم مینویسم و یه سری رازهای زندگیم رو بفهمن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما