خیلی وقت بود این فکر تو سرم بود
که چقدر منتقل کردن حس خوب به هم دیگه کار راحتیه ولی کم انجامش میدیم
اول از خودم شروع کردم
سعی کردم بیشتر انجامش بدم
کارهای کوچیک
مثلا یه بار تو مترو داشتم میرفتم دیدم پیرمرده داره میره سمت پله های اونور
با عصا و اروم اروم
من میدونستم پله های اونور پله برقیش بالا میاد ، پایین نمیره
یه لحه مکث کردم و رفتم گفتم حاج اقا اون ور پله برقیش پایین نمیره اگه میخواید پایین برید از این ور باید برید
یه لحظه نگام کرد و تشکر کرد ، تو نگاهش انقدر معنی دیدم که برای خاطره به یاد موندنی شد
انگار تعجب کرده بود از اینکه اینکار خوبو کردم خوشحال بودم و از اینکه چرا باید اوضاع جوری باشه که به خاطر کمک های کوچیک تعجب کنیم ناراحت
البته هنوزم خیلی میبینم مردم به هم کمک میکنن ولی یتونه خیلی خیلی بیشتر باشه طوری که عادی بشه
یه بار هم داشتم تو خیاببون میرفتم یه بچه سه چهار ساله یه بستنی دستش بود و یه بیسکوئیت تو جیبش
مادر پدرش هم چند قدم جلوتر باهم حرف میزدن و میرفتن و حواسشون به این بچه نبود
این میخواست با دست راستش از جیب چپش بیسکویتشو در بیاره و گیر کرده بود
من یه لحظه رفتم جلو و کممکش کردم بیسکوئیت رو در اورد
یه لبخند هم زدو سریع رفت که به مامان باباش برسه
خیلی کیف کردم
اصن میدونید چیه؟ یه صفحه میسازم تو بلاگ و این خاطره های قشنگ این مدلیمو میذارم توش
کس دیگه هم همچین چیزیایی داشت بگه بذارم
حالا همه اینا رو گفتم که بگم
نهایتا حالت یه کمپین مانند راه انداختم به اسم #لبخندمیزنیم یا #لبخندبزنیم و توی تلگرام و ایسنتاگرام و ... دارم پخشش میکنم
ایشالا که بقیه هم این کارو عملی کنن
حالا برای شروع توی #لبخندمیزنیم دارم اینجوری جلو میرم که گفتم نامه بنویسید ، و به صورت ناشناس بذارید پشت برف پاک کنه ماشینا یا لای در خونه ها
نامه هایی با مضمون آرزوی موفقیت و کل حرفی که باعث منتقل شدن حس خوب بشه
ایشلا که بتونم کار مفیدی بکنم