آقا من گم شدم دوباره
چند وقتی هست
یادمه یه دوره ای رسیده بود...
همین چند ماهه پیش
قشنگ پیدا شده بودم داشتم زندگیمی میکردم و لذت میبردم
زمانی بود که برداشتم سیستم کامپیوتر خونه رو (برخلاف نظر مامان که میگفت نمیشه) جمع کردم و لپ تاپ رو گذاشتم رو میز کامپیوتر
اخه گامیپوتر خراب تو یه اتاق فسقلی برای چی باید جا بگیره؟
بعد شروع کردم به یادگیری مسائل مربوط به سئو و کارافرینی و تجربه کاربری و ...
خیلی خوش میگذشت بهم
کلا یادگیری و تحقیق رو دوست دارم
طراحی رو هم
در حال حاضر زمان تقریبا زیادی شده که من تقریبا هیچ ارتباطات اجتماعی دوستانه ای ندارم
به غیر از خانمم و دوست نزدیکم که در حال حاضر توی بیمارستانه به خاطر یه داروی که روانپزشک بهش داده بود
حالم بده
دلم تنگه
برای ادما
دانشگاه میرما ، اونجا هم ارتباطاتم خوبه
همچین یه ادم افسرده و به قول روانشناسیش ابی رو الان تصور نکنید
اما روابطم کم و کمرنگه و نیاززم به زندگیاجتماعی رو برطرف نمیکنه
فک میکنم یکی از عواملی که باعث میشه کارام رو هم به موقع انجام ندم همینه
همه اش یه چیز کم دارم تو وجود م انگار
بعد برای پر کردن خلا میرم سریال میبینم
هی میبینم هی میبینم هی میبینم
هی بازی هی وب گردی وسطش یه کم کار
فایده نداره که
شایدم تنبلیه
شایدم واقعا کارم رو دوست ندارم
نمیدونم
بدم میاد از ندونستن
عادت ندارم به معمولا میدونم
اما الان نمیدونم
خدایا خودت کمکم کن
هرچند این جند وقت به قدری گناهام زیاد شده که...
خدایا به امید تو