یه دوستی دارم که از دو روز پیش تو بیمارستان هست

در واقع من فقط همین یه دوست رو دارم که پیشش کااااملا راحت و باز هستم و همه چیزو بهش میگم

این دوستم خیلی خیلی ادم خوبیه ، زیادی

من توی هنرستان باهاش اشنا شدم

اون موقعها یه سری تفکرات اشتباه داشت ، منطقش یه کم میلنگید

اما پیش هم که بودیم به مرور تغییر کرد به خصوص زمانی که وارد دانشگاه شدیم

طبق معمول همه ادما این دوست ما هم عاشق شد اونم از نوع یک طرفه اش

و طبق معمول هم به نتیجه ای نرسید

در این بین مشخص شد که این ادم که تا این حد دقیق بوده و اسرار داشته کارها رو درست انجام بده در واقع یه بیماری به اسم "کمالگرایی" داره

بعد از مدتی در حالی که پرونده اولین رابطه اش کامل بسته نشده بود یکی دیگه رو باز کرد

توی هر دو هم قصد کمک داشت

به جنس مخالف

و خوب قاعدتا کار هم به اینجاها کشیده میشه دیگه

توی دومی هم نتیجه مثل اولی شد با این فرق که دوست من کمتر وابسته شد

اما اولی هنوز پرونده اش باز بود

این دوستم فشار خیلی زیادی رو متحمل میشد و در عین این ماجرا ها بحث های کاری و خانوادگی هم بود

مخصوصا خانواده خیلی بهش فشار میاوردن چون که اونا ادمای عادی بودن با یه عالمه اشتباهات رایج در جامعه ولی این یه ادم متفاوت و خوب بود

جالب اینه که یه بارم که با داداشش میحرفیدیم داداشش هم اعتراف میکرد که همه اشون این دوست من رو توی خانواده خیلی خوب میدونن ولی بازم کار خودشون رو میکنن و ...

این دوست من بعد از کلی فشار که بهش وارد شد تصمیم گرفت کلا جمع کنه و بره که هم از دست خانواده خلاص شه و هم یه شرایط متفاوت زندگی کنه شاید حالش بهتر بشه و اون تجربیات عاطفی رو هم راحتتر فراموش کنه

عاقبتا هم جمع کرد رفت سمت شما و یه مدت موند و تحمل نیاورد وبرگشت

اما رابطه اولش دوباره زنده شد

چون اون دختره ی فلان فلان شده رفته بود و ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود و حالا دوباره محتاج شده بود و برگشته بود پیش دوست من

این وسط هم دوست من به طرز اعتیاد اوری درگیر تبلیغات های اپل شده بود و میگفت اصلا هیچی به جز اپل دیگه فایده نداره

حدود دوسال خودش رفته بود سر کار و سی شارپ و ... یاد گرفته بود و حرفه ای شده بود همه رو گذاشته بود کنار که اقا فقط و فقط اپل

من اسم این سیستم تبلیغاتی رو که توش کاربر رو برده خودشون میکنن میذارم بازاریابی استعماری چون به نظرم برگرفته از تجربیات استعماری کشورهاست ولی اینبار در قالب شرکت ها

اقا خلاصه (الان میگن این همه حرف زده تازه میگیه خلاصه ولی باور کنید خلاصه اش کردم)که بعد کلی اینور و اونور به زور قرص روانپزشک یه کم حالش بهتر شده بود

قبلا به دفعات گفته بود که چون هدفی نداره و از چیزی لذت نمیبره قصد خودکشی داره و حتی اقدام هم کرده ولی بیخیال شده  و با هم سرش حرف زده بودیم ولی تاحالا عملی انجام نداده بود

دو روز پیش به من زنگ زد و دیدم صداش خسته اس گفتم شاید خوابالویی هستش یا ناراحتی معمولی به خاطر نداشتن اپل داره مثلا

یه چنددقیقه صحبت کردیم و گفت زنگ زده بودم حالت و بپرسمو منم تشکر کردم و یه ذره خوش و  بش کردیم و تموم شد

عصرش دیدم یه شماره ناشناس زنگ زده

برداشتم گفت من خواهر فلانیم بیرون بودم اومدم خونه میبینم عین جنازه افتاده وسط اتاق

تو نمیدونی چی شده؟ خبر نداری این اواخر چ ناراحتی داشته؟

گفتم نه خوب بود و یه مقدار صحبت کردیم و گفت خبرت میدم

شب دوباره زنگیدم گفت دکتری گفتن احتمالا قرص خورده و خودکشی کرده

بعدا  زنگ زدم گفت که دکترا گفتن احتمالش هست خود قرص معمولیش رو خورده و دوزش بالا پایین شده یهو به همش ریخته

گفت شاید بره کما

دیگه دیشب گفت که چشاش رو باز کرده ولی اجازه نمیدن کسی و ببینه و با دستگا هداره نفس میکیشه

و خلاصه که توی ICU هست

هنوز نمیدونیم خودکشی کرده یا نه

راستی من بی معرفت نیستم که نرفتم دیدنش

نرفتم چون خواهرش پفت نیا ، گفت داداشش اونجاست و خیلی عصبانیه و من اگه برم ممکنه فک کنه منم یه جورایی توی این مشکلات داداشش دست دارم و به من گیر بده

نمیخوام فشار فکری اضافی بیاد به خانواده اش

ولی بیاد تو بخش میرم دیدنش به امید خدا

خداااااااااا کنه اولا خوب بشه دوما کارش خودکشی نباشه

دعا کنید

خدایا خودت به همه کمک کن