نظر شخصی من و تجربه شخصی من میگه که در اکثر غریب به اتفاق کارها انجام دادن بهتر از انجام ندادنه

چ توی کار و بیزنس باشه چه توی تفریح و گردش چ توی مسائل عاطفی

حدود یک سال پیش یه اتفاق باعث شد که من به این قضیه پی ببرم که حداقل برای خودم یه قانون باشه که انجام دادن کارها بهتر از انجام ندادنشونه

البته من قانون خودم رو اینجوری برای خودم مطرح کردم:

"هرکاری رو بعد از فکر کردن بسنج اگر بین انجام دادنش و انجام ندادنش 50 50 هستی پس انجامش بده"

حتی اگر 40 60 هم باشم بازم گرایشم به انجام هست

البته این برای من صدق میکنه که کاراکترم مذهبی محسوب میشه من وقتی یه چیزی از نظر دینی مشکل داشته باشه دیگه 50 50 نمیشه برام

حالا چی شد که به این نتیجه رسیدم؟ یه روز داشتم توی میدون خراسون میومدم سمت خونه که دیدم معلم تاریخ راهنماییمون داره میره

این معلم تاریخ در جایگاه خودش یه اسطوره ای بود برا من

توع رفتاراش خاص بود و علمش هم زیاد بود ، رفتارش با من خوب بود (تقریبا همیشه) و شیوه های اموزشی خاصی هم استفاده میکرد

مثلا کارتون میذاشت در رابطه با تاریخ یا موزه بردمون که خیلی خوش گذشت

از طرفی شدیدا بداخلاق بود و برای همین کلاسش خیلی ساکت و مودب بود از طرفی خوب درس میداد و کلاسش حوصله سربر نبود

موزه هم که رفتیم بداخلاقیش رو کنار گذاشت و یه خاطره خوب ساخت برامون

بعدم اینکه یه سال معلم ما بود و رفت ارمنستان و بیشتر باعث شد اسطوره بشه برامون ورگنه معلم ریاضی و علوممون هم عالی بودن اما اونا موندن و تا اخرش بودن برامون و الانم که داداش ممیره راهنمایی اونا هستن ولی معلم تاریخه نیست

اسمش اقای موسی خان بود

یه معلم عالی به تمام معنا که من هم خودش رو خیلی دوست داشتم هم درسش رو

یادمه یه بار نظری در مورود مسائل مذهبی هم داد که خیلی ساده بود ولی همون موقع باعث شد من کششم نصبت بهش بیشتر بشه چون حرفش رو قبول داشتم

خلاصه این معلم رو تو خیابون دیدم و از بغلم رد شد

(اینم بگم که قبلا هم یکی دوبار دیگه دیده بودمش ولی چندین سال قبل)

یه لحظه وایسادم و فکر کردم که چیکار کنم؟ برم سمتش و یه سلامی بکنم یا نه؟ خوب شخصیت من اینجوری بود تا اون موقع که میگفتم وقتی احتمالش هست بعدا پشیمون بشی پس انجامش نده

ولی اونبار بعد از کلی فکر کردن و در حالی که معلمه هی دورتر میشد به ایننتیجه رسیدم که برم و سلامی بکنم

سریع رفتم تا برسم بهش و وقتی رسیدم رفتم کنارش و نگاهش کردم و با لبخند سلام کردم

همه اش نگران بودم که خوشش نیاد یا رفتارش خوب نباشه یا عجله داشته باشه و مزاحمش بشم

عکسی از روز اردو

ولی برعکس فکر من رفتارش خیلی خوب بود و اتفاق یه بچه کوچیکم کنارش بود که ظاهرا پسرش بود

یه سلام و علیکی کردیم و یه ادرسی دادم که یادش بیاد کی هستم

وقتی حرف از اردو زدم گفت پس از بچه خوبامون بردی ما توی اون اردو فقط زرنگا رو بردیم

واقعیتش هم همین بود من جزو چندتا شاگرد اول مدرسه بودم

بعد هم ادرس ایمیلش رو داد تا همین عکس رو براش بفرستم

حس خوب اون روز من رو به اینجا کشوند که این قانونی که اول بحث گفتم رو برای خودم به وجود بیارم

بعد از اون خیلی از این قانون استفاده کردم و نتیجه هم گرفتم

راضی بودم همیشه

خداروشکر

شما هم همینطور باشید به نظرم

کارهای خوبی که بعضی وقتا به دلایل مسخره از انجام ندادنشون منصرف میشید رو ، انجام بدید

به امیدخدا نتیجه خوبی هم میگیرید