حاصل زندگیم

خاطرت ، داستانها ، پیشنهادات ، نصیحت ها و ... کلا من حاصل زندگیم

۱۹۹ مطلب با موضوع «روز نویس ها» ثبت شده است

تعریف یک تجربه ی عجیب

خیلی جالبه

ما توی دنیایی زندگی میکنیم که به راحتی از کنار بعضی موارد رد میشیم

مثلا خیلی راحت میشنویم که فلان فال گیر و کف بین ، میاد و بدون یک کلمه حرف زدن خصوصی ترین مشخصات زندگی طرف مقابلش رو به زبون میاره

یا میشنویم فلان فرد قدرت داره که با فکرش یه جسم رو تکون بده

یا اصلا در مورد خواب های عجیب و غریب مردم میشونیم که توی فرضا پیشگویی انجام میشه یا اینکه این تجربیات برای خودمون پیش میاد

اما راحت از کنارشون در میشیم ، یه قدرت عظییییییییییییم و ما نادید میگیریمش

اتفاقی که برای من افتاد نه فالگیر توش بود نه کف بین

من بودم توی سن حدود دوازده سالگی تا اونجا که یادمه و طرف مقابلمم یه پسر 15 -16 ساله

خوابم نبودم در بیاداری محض همه چیز اتفاق افتاد

وقتی خونه پسرخاله ام میرفتیم گاهی اوقات میرفتیم و با دوتا پسر همسایه اشون به اسم میلاد و علی فوتبال بازی میکردیم

میلاد از همه بزرگتر بود و چندبارم با هم دعوامون شد ، ولی در کل حرفای جالبی به من میزد

یه بار که پسرخاله ام رفته بود بالا تا ببین مامانش چیکارش داره و علی هم اونجا نبود میلاد نشست با من به صحبت کردن

میگفت من توی تو یه چیزی میبینم که توی اون دوتا نمیبینیم

من نمیفهمدم چی میگه ، من کلا برای قبول چیزی سند و مدرک قوی میخوام و مفت زیربار نمیرم و از طرفی وقتی زیربار برم مفت کوتاه نمیام

اون بنده خدا هم ورداشت یه ازمایش جالبی انجام داد

رفت توی باغچه ی حیاط و شروع کردن به گشتن دنبال یه سنگی که شکل خاصی داشته باشه

گشت و گشت و گشت و یه سنگ پیدا کرد که مکعب بود ، تقریبا شبیه به تاس

یک طرفش چندتا سوراخ داشت و یک طرف هم یه مقدار رنگش فرق داشت و یک طرف دیکه هم یه شکل و شمایل دیگه ای

بعد به من گفت قشنگ به این سنگه نگاه کن

بعد شروع کرد به چرخوندش ، هی چرخوند ، هی چرخوند ، هی چرخوند...

خاطره کلا خیلی مبهمه و خیلی جزئیات یادم نیست ولی در کل یادمه یه مدتی این کار رو میکرد

بعد ه بار سنگ رو پرت کرد اون طرف حیاط و منم داشتم نکاه میکردم

گفت به نظرت کجا افتاده ؟ گفتم فلان جا دیگه

گفت خوب حالا برو بیار و ببین کجا هم افتاده

منم رفتم دیدم مثلا چند قدم با اونجایی که من فک میکردم افتاده فاصله داره

رفتم اوردم و دادم بهش و دوباره یه مدت چرخوند و من نکاه کردم و بعدش گفت خوب حالا چشمات رو ببند

بعد انداختش

گفت فک میکنی کجا افتاده؟ گفتم فلان جا و با دست نشون دادم

بعد چشامو باز کردم و رفتم دنبال سنگ و دیدم اشتباه کردم

بار سوم ، چهارم پنجم...

کم کم بهتر حدس میزدم ، البته "حدس" کلمه ی بدیه قضیه چیزی بیشتر از حدس بود

چندبار که گذشت اتفاق خیلی عجیب و حالبی افتاد

من وقتی چشمام بسته بود ، یه خط بنفش رنگ میدیدم

از دستای میلاد که کنارم نشسته بود تا سنگ که اون سمت حیاط بود و تقریبا نقطه ی دقیق سنگ رو میتونستم بگم

برام عجیب بود و جالب ، خیلی جذب شده بودم

یه خط بنفش توی تصوری که از حیاط داخل ذهنم داشتم کششیده شده بود که نقطه دقیق به من میداد

در حالی که قبل از پرتاب سنگ من چشمم بسته بود

این قضیه پای من و به این داستان باز کرد و منو جذب این ادم کرد

جالبیش اینه که اخرین دفعه ف سنگ رو پرت کرد و من داشتم نقطه افتادنش رو توی ذهنم با همون خط بنفش رنگ که منحنی  هم بود میدیدم که یهو شروع کرد به تکون خوردن

مثل وقتی که شیلنگ رو تکون میدیم

مثل حرکت بدن مار و کنارش هم یه خط نارنجی اومد

کف کرده بودم ، خدایا این دیگه چیه؟ سریع چشمام رو باز کردم که به میلاد توضیح بدم که

دیدم پسر خاله ام اومده توی حیاط و داره مستقیم به من نگاه میکنه

وقتی به میلاد گفتم گفت دلیلش اومدن اون هست و اینکه فکرش مشغول به من بوده

کلی تمرین بهم داد و کلی شگفتی از این دنیا رو به زنگی من باز کرد

شاید تجربیات عملیش برام دو سه بار بوده باشه ولی ارزشش بیش از این حرفاست

بعدی از دنیا رو باهاش اشنا شدم که خیلا نیشدن

معمولا این داستان رو که تعریف میکنم کنارش به دفعات قسم میخورم

به خدا راست میگم و ...

به قران راست میگم و ...

باور کنید این اتفاق افتاد و ....

الانم نمیدونم باور میکنید یا نه

ولی اگر باور نمیکنید صرفا این حرف رو از من قبول کنید که

خیلی از چیزهای توی دنیای اطراف هست که دارید از دستشون میدید و خیلیا هستن که مردن و این شگفتیا رو هیچی ازش نچشیدن

تمام سعیتون رو بکنید تا روی مغزتون تمرکز کنید و از خوبی های دنیا استفاده کنید

من بازم از تمرین های دیکه ای که اون بهم داد بهتون میگم

شاید یه روزم با یکی از دوستانم این تمرین رو مجددا انجام دادیم و نتیجه اش رو بهتون گفتم

نمیدونم اون دوستی که میخواد همراهیم کنه باید خودش اطلاعات و انرژی خاصی داشته باشه یا نه

حیف که دیگه به میلاد هیچ دسترسی ندارم :-(

چ نعمتی رو از دست دادم

ایشالا که یکی مثل اون پیدا میکنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

یک تجربه ی عحیییییییییییب

یه زمانی توی زندگیم یه اتفاق خیلی جالب افتاد

یه چیزهایی رو دیدم...

یه تجربیاتی رو داشتم که خیلیا فقط تو فیلما و کتابا در موردش شنیدن و دیدن

دیشب افتاده بود تو مخم ، تو رخت خواب

در مودرش مینویسم

خیلی عالی بودن

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

حس بد تنهایی دارم

یه حس بدیه

نمیدونم چمه

امیدوارم فردا که میرم دانشگاه دنبال کارای پروژه و کارورزی اوضاع بهتر شه

به امید خدا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

من نفرت انگیز؟؟؟!!!

بعضی وقتا فک میکنم ادمایی که یه مقدار میشناسنم ازم متنفر میشن

یکی از دلایلش اینه که هی حرف مینزنم ولی عمل نمیکنم

حس خوبی نداره

قطعا حس خوبی نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

زنده باد تراکتور

نشستم عین تراکتور دارم کار میکنم

همینجوری فرت وفرت وفرت دارم ویدیو زیرنویس میکنم

کارم طراحی وبه ها

امابرای پروژه اس دیگه

پروژه خانممه

تنبلی کرد افتاد گردن من

هنوز خودمو برای مصاحبه های کاری اماده نکردم ، زبان هایی برنامه نویسیکه میخواستم رو همه اش رو تموم نکردم ، پروژه خودمم انجام ندادم ، پروژه های کاریمم همینجوری مونده

ولی خوب باید اینم انجام بدم

اومدم از یه دوست قدیمی کمک بگیرم ، خودشم پیشنهاد داده بود که کمک کنه

هزارتا درد و مرض گرفت

اینرتنتش پرید ، معده اشم ترکید

من دیگه گفتم نمیخواد کمک کنی ، گفتم بنده خدا کاربه بیمارستان میکشه

خودم انجام میدم دندم نرم ، خداروشکر که تواناییش رو دارم

ایشالا حاله اون دوستمم بهتر شه هرچه سریعتر ، همینطور حال همه مریضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

یه گونی فکر

من اگه اینقدر که فک میکنم رو بنویسم اخر سر اینجا میشه پر مطلب ترین و پر ابدیت ترین وبلاگ بیان

شایدم بیشتر

منتهی فکر کردن یه خوبی داره اونم یانه که سریع انجام میشه ، خیلی سریعتر از نوشتن

و یه خوبی دیگه اشم اینه که همه چیزو ادم میدونه

نمیخواد توضیح بدم این کیه و اون چیه و ... هرچند از اونجایی که توی وبلاگم بیشتر برای خودم مینویسم ، بعضی وقتا خیلی عمیق جزئیات رو توضیح نمیدم مگر مطالبی که دارم داستانم رو مینویسم

از اون طرف نوشتن یه خوبی مهمش اینه که باعث میشه ادم خودش فکراشو ببینه! این توی بحثای روانشناسی خیلی مفیده و مهم

اینکه فکرات رو بریزی بیرون و نذاری توی ذهنت بیخودی رشد کنه ،مخصوصا فکرای بد اونایی که ناراحت کننده هستن و اونایی که ادمو از تو میخورن

مثل همین قضیه داستان من که مینویسمو فکرای خوب هم که گفتنشون تا اونجا که من میدونم باعث بیشتر شدنشون میشه

کلا کار وخب کار خوب رو جذب میکنه

یه خوبی دیگه هم اینه که دستم به نوشتن عادت میکنه

و اینکه عادت میکنم بیشتر عملگرا باشم بیشتر فکرام رو توی حوزه عمل بیارم و کمتر فقط وفقط در حوزه ی ذهن خودم حبسشون کنم

بعضی وقتا که بعضی از فکرام رو برای بعضیا(چقدر بعضی!بعضی بعضی بعضی بعضی خوب دیگه بسه :-D) میگم از دهن بازشون و مات موندنشون متوجه میشم که چقدر حرفم سنگین بوده

چه نکته ای رو اشاره کردم

خلاصه که سعی میکنم بیشتر جهان نت رو از تراوشات ذهنیم مستفیض کنم

باشد متشکر شوید :-D

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

مشکل ورزشمم درست شد

امروز کار مربوط به ورزشم درشت شد!
گرفتن حق کلا خیلی شیرینه حتی اگر بعد از دوییدن های بی خودی باشه که به خاطر اشتباه دیگران به ادم تحمیل شده

شاید اصن اگه حق ادمو دو دستی تقدیم کنن یه جورایی عادیه و دیگه این لذت مضاعف رو نداره
در واقع این لذت در جبران (بخشی) از عذاب بیخودیه که به ادم وارد میشه
امروز میخوام تمرکز کنم رو کار پروژه خانمم و احتمالا از دوستم که کمک خواسته بودم بخوام کارشو ول کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

تنها اصل پیروزی

یه چیز هست

شاید بتونم بگم فقط همونه که مهمه تا ادم به پیروزی برسه

اونم اینکه "انجام بده"

فکر کن و انتخاب کن و بعدش دیگه انجام بده

تمرکز کن روی کارت

توی ادبیات دینی هم همچین چیزهایی رو داریم که میگه فکر کنید و مشورت کنید و بعدش دیگه توکل کنید و انجام بدید

بله مطالعه و ... هم کمک میکنه

ولی اصل کار انجامه

کاری که من تا الان خیلی کم کردم

و تقریبا همه افتخاراتی که توی زندگیم دارم از همون معدود وقت هاییی هست که عمل کردم

دیگه تئوری بودن کافیه

میخوام عملا وارد عمل شم

به امید خدا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

برنامه فراموش شده

از یه طرف به خاطر ماه رمضان برانامه ریزی هام عوض شد و از یه طرف انقدر سرم شلوغ شد که کلا برنامه ریزی هایی که با کلی تجربه بهش رسیده بودم رو فراموش کردم

بحث ماهنامه ها و برنامه ریزی های هفتگی و فازبندی

دوبهر شروع میکنم

از شنبه ! :-D

نه جدا از شنبه شروع میکنم به امید خدا ولی از همین امشب برنامه ریزیش رو انجام میدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

یه توییت باحال

الان با یه غرور خاصی میتونی وایسی دلستر بخوری هر کیم تو چشات نگاه کرد دو تا فوحش بارش کنی بگی عیده حمال !

منبع : توییت نوشت

پ.ن: تنها پست عید فطریه من :-D

پ.ن: عیدتون مبارک !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما