حاصل زندگیم

خاطرت ، داستانها ، پیشنهادات ، نصیحت ها و ... کلا من حاصل زندگیم

هدیه دوم

هدیه دوم رو با چند روز تاخیر برای خودم خریدم
توی هدیه اول گفته بودم که دومیش رو فردا برا خودم میگیرم
ولی خوب مغازه ها بسته بودن و بعدم که رفتیم مسافرت و نشد
حالا هدیه دومم رو میگم
هدیه دومم به خودم در واقع یه سیم کارت ایرانسل با قابلیت 4G هست
حالا دلیل این هدیه چی بود؟ داداشم که گوشیش از 4G پشتیبانی میکنه ، رفته بود بسته اینترنت گرفته بود و دانلود زده بود
توی حدود یک دقیقه صد و خورده ای مگ رو دانلود کرده بود!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

بهترین هدیه (1)

تا اینجای کار بهترین هدیه امسال رو خودم به خودم دادم

امروزهم میخوام دومین بهترین هدیه رو خودم به خودم بدم :-D

البته از نظر ارزش مالی تا اینجای کا بابا بهترین هدیه رو داده ها ولی از نظر معنوی هدیه های خودم یه چیز دیگه ان

اولین بهترین هدیه که خودم به خودم دادم مچموعه پک های اموزشی وان کلیک بود

سه تا نسخه از "فاتحان" + ده تخصص + تبلیغ نویسی ، همه اشو با هم خرید 77 هزار تومن که بسیار برام لذت بخش بود

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیما

عید هرسال

دوسه سالی هست که ، قبل از اینکه سال نو بشه من میشینم و مینویسم که سال اینده ام چجوری خواهد بود

یه جوری که انگار سال تموم شده و دارم مینویسمش

اهداف و ارمان ها و ... رو میارم رو برگه به این شکل

ولی برای اینکه یه حالت طبیعی داشته باشه ، میام و اول واسه سالی که گذشته رو مینویسم که با همون سبک واسه سال اینده رو بنویسم

یعنی اول یه خاطره مینویسم که سال گذشته چه حرکتایی زدم و چه تغییرایی کردم و به کجاها رسیدم و از کجاها رفتم و ...

بعد میشینم همینو واسه سال اینده مینویسم

حالا باید امسال هم همینکارو بکنم

احتمالا وبلاگیش کنم

به مناسبت تقریبا یکسالگی وبلاگن

البته تاریخ دقیق اولین پست ثابت وبلاگم اینه "۱۳۹۵/۰۲/۲۵ ۰۹:۰۹"

پس یه سه ماهی تا یه سالگیش مونده بچه ام

ولی خوب به هر حال در راستای تحول دوران کاغذی و گذر به عصر دیجیتال اینگونه میکنیم

عرضم به خدمتتون که یه چندتا پستم تو اب نمک دارم که به مرور میذارم

امسال عید قراره بریم مسافرت و بنده کلی ماتم گرفتم چون خونه نشینی رو ترجیح میدم

ولی خوب در عوض کلی مطلب اموزشی جمع کردم و خریدم که توی این مدت مسافرت ببینم و مستفیض شم

به سفارش دکتر میم عکس هم خواهیم گرفت به امید خدا

شماها هم بگیرید دکتر میم میخواد گراز طلایی بده :-D

نمیدونم چیه ولی میخوامش :-D

خلاصه که در روزهای پایانی مرخصی میان دوره ام ، نمایشگاه عکسی راه میندازیم در همین وبلاگ تا ببینید و حالشو ببرید به امید خدا

خداروشکر بابت این سال خوب و این روزهای خوبتر

یاعلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

کپی رایت (کامنت باز شد)

(امروز ، چهارشنبه 25 اسفند مرخصی میان دوره شروع شده و اومدم تا در خدمت دوستان باشم و از نظراتشون هم استفاده کنم حالا بعدا یه مطلب در مورد اومدن هم میذارم :-D )
فک کنم حدود دوازده سالم بود که با بابام سوار ماشین بودیم و داشتیم یه جایی میرفتیم
شب فک کنم حدود یازده بود و خیابون خلوته خلوت
بعد بابام پشت چراغ وایساد ، بهش گفتم الان که هیچ ماشین و آدمی نیست بابا ، چرا وایمیستی؟
گفت احترام و رعایت قانون یعنی رعایت حق الناس
فرقی نمیکنه شما چراغ قرمز رد کنی یا از دیوار مردم بری بالا ، جفتش حق الناسه
آقا همین ، همین حرف و منطق تو مغز من مثل یه دونه عمل کرد
تا امروز هنوز که هنوزه این دونه داره رشد میکنه و دیگه برا خودش درخت تنومندی شده
هنوز که هنوزه از خط عابر پیاده رد میشم ، وقتی چراغ عابر قرمزه وایمیستم حتی اگر افراد مثل عقب افتاده ها نگام کنن که این چرا همینجوری وایساده؟؟؟

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
نیما

حس خوب(به علاوه اصلاح اشتباهات نوشتاری)

داشتن دوست های زیاد حس خوبیه که من کم تجربه اش کردم و دلیلش هم سختگیریم توی انتخاب دوست بوده

دوست سطحی که ماهی یه بار یه سلام به هم میکردیم یا همکلاسی و اینا نه ها

به خاطر رفتار مناسبم و ادبی که رعایت میکنم (نسبت به طرف مقابلم مودبم اینو با طرز صحبتم در مورد اقایون نظام یکی نکنید) دوست های این مدلی زیاد داشتم ولی خودم نزدیک نمیشدم یا بهتره بگم به خاطر عقایدی که دارم نمیتونستم بشم

دوستی که توی فواصل کوتاه با هم صحبت کنیم ، نظرات رو به اشتراک بذاریم ، حرف هم رو بشنویم ، پیگیر هم باشیم

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
نیما

بو

خواب شماها بو داره؟

یعنی بویی هم حس میکنید؟

من نمیکنم

میخوام

بو داشت خیلی بهتر بود

همینجوریشم خوابام یه وقتایی انقدر واقعی میشه که فرقشون با واقعیت در حد یک دقیقه حتی طول میکشه

حالا خوابای بد بحثش جداست

ولی به نظرم ارزشش رو داره که ادم توی خواب بو حس کنه

همینجروی یه فکری تو سرم بود نوشتم :-| :-D

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیما

بلاگر غیر فعال

اسم این روزهای منه

یک شنبه به عنوان تاریخ اعزام معین شده و من سعی دارم اصل کارهام رو تا قبل از یک شنبه تموم کنم

هرچند همون یکشنبه اونجا نگهمون نمیدارن

میریم بعد برمون میگردونن که برید لباس هاتون رو درست کنید و اسمتون رو بدوزید روشونو از این کارا

ولی به هر حال من سعی دارم تا قبل ازیکشنبه کارها تموم بشه

بماند که یکی از سایت هایی که قبلا طراحی کردم بهش حمله شد والان من احتمالا مجبور میشم براشون دوباره طراحی کنم که میمونه برای بعد یکشنبه و این خودش داستان مفصلی داره

حداقل یک روز کامل کاری (7 - 8 ساعت) وقت میگیره

حالا به هر حال اینجوریاس اوضاع

دوستان مطالب میذارن دلم میخواد بخونم ولی یه مقدار این شلوعی اجازه نمیده

دوتا مطلب هم دلم میخواد قرار بدم که اونا هم نذاشتم هنوز

ایشالا تا یکشنبه همه مطالب رو میذارم و مطالب دوستانم میخونم

کارا رو روی روال میندازم

مشکلی نیست

به امید خدا

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیما

کار اداری

انصافا هر جور فک میکنم من به درد کار اداری نمیخورم
یه صبح تا شب که بشینم ویدیو ضبط کنم یا سایت طراحی کنم گذر زمان برام کند نمیشه
ولی عوضش یه روز ساعت نه وارد «توسعه دیدار» میشدم تا ساعت یک بشه جونم بالا میومد
من دیوونه میشم جای اداری کار کنم

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیما

پک اموزشیم

پک اموزشیم خیلی درگیرم کرده

دلم میخواد عالی باشه

کامل باشه

ارزون هم باشه

ولی متاسفانه ارزون بودن باعث میشه مردم فکر کنن ارزشش رو نداره پس خیلی هم نمیشه ارزون داد ولی خوب قیمت رو یه کم میبرم بالا بعد میام از پولی که از ملت گرفتم چیزای اضافی میگیرم به خودشون میدم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما

فشار قلب

والا فشار قبر رو تجربه نکردم و نمیدونم چیه

ولی اگر مثل فشار قلبی باشه که گه گاه تجربه میکنم پس واویلا

من کلا اینستاگرامم رو پر کردم از صفحات مربوطبه موفقیت و ... در کنارش هم چند صفحه مذهبی و چند صفحه هم دوستان و ...

همینا رو فالو میکنم کلا

بین این صفحات مذهبی یکی از دوستان که حاج اقایی هستن ساکن سوئد اگه اشتباه نکنم ، یه عکسی گذاشته بود و یه مطلبی هم زیرش

چیزی مهم بود برام عکسش بود

طوری که حتی متنش رو نخوندم ، یعنی نتونستم بخونم ، به خاطر همون فشار قلبی که میگم

کلا روی این صحنه ها حساسم

عکسش ، تصویر یک بچه ای بود با سر و روی کثیف که با سر پایین داشت زیرزیرکی به دوربین نگاه میکرد

یک قطره اشک از چشمش داشت میومد و اون یکی چشمش هم داست با ساعدش پاک میکرد

توی همون دستی که با ساعدش داشت چشمش رو پاک میکرد یک خوشه انگور هم بود

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیما